در جزيره اي قبيله اي وحشي زندگي مي كردند كه دو خدا، خداي راستي و خداي دروغ داشتند. آنها هر كسی را كه به جزيره مي آمد قرباني مي كردند، به اين ترتيب كه از وي سوالي مي پرسيدند، اگر راست مي گفت او را قرباني خداي راستي و اگر دروغ مي گفت، او را قرباني خداي دروغ مي كردند.
روزي شخصي وارد جزيره شد. او را گرفتند و از او پرسيدند: سرنوشت تو چه خواهد بود؟
آن شخص جواب داد: "شما من را قرباني خداي دروغ خواهيد كرد."
با اين جواب وحشي ها مستاصل شدند زيرا خواه راست گفته باشد و خواه دروغ، بايد هم قرباني خداي راستي شود و هم قرباني خداي دروغ!